بسم الله الرحمن الرحیم
کلامی با خدا:
خداوندا بار دیگر بر من منت نهاده و بر رگ خشکیده قلمم روح نوشتن دمیدی و مرا از ضلالت و نادانی به گذرگاه نور هدایتم کردی!چگونه می توانم شکر گذار تو باشم در حالی که هر لحظه لطفت بر من افزون می شود؟و چه در کوله بارم هست تا در آستان مقدست بتوانم سر به آسمان بگذارم و بگویم :اینک آمده ام...
مهربانا بر من ببخشای نادانی ام را و در مسیری که برگزیده ام همراهیم کن که بی حضور تو به بهشت رفتن چیزی جز گمراهی نیست!آئینه وجودم را -هر چند حقیر- در برابر آینه ات می گذارم تا همه جا محو تماشای تو باشم و از تاریکی هایم به سوی روشنائی هایت هدایتم کنی.
معبودا شاید نتوانم بر دل شکسته کسی مرهم باشم،شاید نتوانم مانع فرو افتادن اشک کسی باشم...شاید نتوانم دست کوچک کودکی بی پناه را بگیرم و با او بادبادک هوا کنم!اما ای مهربان لذت کشیدن دست نوازش بر تن عریان گلبرگها را بر من ارزانی بدار!و زیارت ضریح گونه های خیس مظلومان را نصیبم کن که تو از گونه های آنان جاری می شوی...
کلامی با دوستان:
دوستان خوبم!از اینکه خداوند این همه به من لطف کرده تا باز هم در کنار شما بزرگواران باشم بسیار خوشحالم،امیدوارم با تبادل افکار و همفکری با یکدیگر بتوانیم از ظلمات درونمان کاسته و قدم در نور و روشنائی ها بگذاریم و زمانی حقیقت نور را در می یابیم که بتوانیم در چشمانش خیره شویم...نور تنها بینایان را کور میکند!
در وبلاگ قبلی به اطلاع دوستان رسانده بودم که برای بازدیدکنندگان پست اول وبلاگ جدید هدیه در نظر گرفته ام که اینجا دوباره به اطلاع کسانی که نخستین بار از نوشته هایم دیدن می کنندمیرسانم که به مناسبت میلاد مهدی موعود(عج)به قید قرعه به پنج نفر از عزیزان بازدیدکننده هدیه در نظر گرفته ام از این قرار:
1_500 صلوات از طرف نفر اول برای تعجیل در ظهور صاحب الزمان(عج)
2- نفر دوم400 صلوات
3- نفر سوم 300 صلوات
4- نفر چهارم 200 صلوات
5- نفر پنجم 100 صلوات
و هدف من از هدیه دادن:
شاید تصور کنید که هدف من از این هدیه دادن انجام دادن کار پر ثوابی بوده است!چون در روایت هست که ذکر صلوات ثواب زیادی دارد...اما من خود را سیاهکار تر از این حرفهای میدانم که با چنین ترفند هائی بتوانم سیاهی هایم را بشویم،خداوند در این مورد باید فکر دیگری به حالم بکند!هدفم چیز دیگری است...
یک تجربه:بوی بی عدالتی(شما بخوانید بوی نان داغ!)
هفته پیش صبح ناشتا از خانه بیرون رفتم در یکی از سازمانها کار اداری داشتم که موقع برگشتن بوی نان سنگک شکم گرسنه ام را به وجد آورد!از آخرین باری که توی صف نانوائی ایستاده بودم سالیان زیادی میگذشت...جلوتر از من دو مرد میانسال توی نوبت بودند که داشتند درباره خودرو با هم صحبت میکردند(من وسط صحبتهاشون رسیدم).مرد اولی با افتخار به اتومبیل خود- جلوی نانوائی -اشاره کرد و گفت:بله حاجی...این شد که دیگه پزو 206رو فروختم و این تویوتا کَمِری رو خریدم...مرد دوم هم برای اینکه کم نیاره گفت:منم اخیرا پرشیا رو فروختم اهل و عیال راضی نبودند...به نمایشگاه سپردم اگه مدل خوبی داشتند خبرم کنند...
نانوا رشته کلام آن دو را پاره کرد:بفرمائید حاج آقا(این دو کلمه آخری رو غلیظ تلفظ کنید تا حق مطلب کامل ادا بشه)اینم چهار تا سنگک داغ1
نانوا از من پرسید شما چند تا می خواهید:گفتم:یکی...وقتی سنگک رو دستم داد از تعجب خشکم زد.150تومان دادم اما آنچه مایه تعجبم بود قیمت نان نبود بلکه اندازه آن بود...به زحمت طولش نیم متر میشد(سنگک درازترین نانی هست که توی ایران پخته میشه)در مقایسه با نانهای حاج آقا کَمِری خیلی کوچک بود...
همه ما در طول زندگی از این تجربیات نا خوشایند داشته ایم..یکی در حق ما آشکارا ظلم میکنه و ما بی آنکه بتوانیم کاری انجام دهیم آه از نهاد بر می آوریم و بر بی عدالتی هائی که در حقمون میشه نفرین می کنیم...چه پدر و مادرهائی که شرمنده فرزندان خود هستندفچه جوانهائی که به خاطر مسائل بی اهمیت نمی توانند ازدواج کنند و تجربیاتی از این قبیل که اگر بخواهیم بشماریم تعدادشان از دستمون خارج میشود.
اینها همه در توضیح هدفی بود که من از دادن هدیه دارم...موضوع این هست که انسانها به دروان جاهلیت خود بازگشته اند( البته چنانچه قبلا دست از جاهلیت برداشته باشند)و تنها ظهور منجی میتواند ما را از این بی سرو سامانی نجات دهد...پس دعا می کنیم تا منجی ما پیامبر گونه ظهور فرماید و بتهائی را که برخی بر آنها سجده می کنند(ماشین،ویلا،پارتی و... )و می گویند:ایاک نعبد و ایاک نستعین را سر به نیست کند...
و کلام آخر:اللهم عجل لولیک الفرج
آمین یا رب العالمین
یا علی